همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد.
پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود
در جیبش ریـخت و با سـرعت از خـانـه خـارج شد.
وارد مغازه شد.با ذوق گفت:ببخشید آقا !
یه کمربند می خواستم.آخه،آخه فردا تولد پدرم هست... .
مغازه دار میگه: به به.مبارک باشه.چه جوری باشه؟
چرم یا معمولی،مشکی یا قهوه ای، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت.
- فرقی نداره.فقط ...،فقط دردش کم باشه!!!
کتاب سرخ